برنج از شمال آورده بودن واسه فروش...
یکی تو کف دستش ریخت و شروع کرد ورانداز کردن ظاهرش.
یکی از ته دل،هایی کرد و جلو بینیش گرفت!
یکی چند دونه ش رو انداخت تو دهانش و با احتیاط مشغول جویدنشون شد.
نوبت به حاجی رسید گفت:
تا توی دیس نبینم، نظری ندارم!!
بازدید : 491
يکشنبه 3 اسفند 1398 زمان : 19:49