اسمش مهم نیست طرح مواسات و مساوات و مهر مهدوی و کمک مومنانه و...
مهم روح عمله که ارزشمنده
... وَ هَبْ لِی مُلْکاً لایَنْبَغِی لِأَحَد مِنْ بَعْدِی إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهّابُ فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ ... وَ الشَّیاطِینَ... (سوره ص آیات 35 تا 37)
... و حکومتى به من عطا کن که بعد از من سزاوار هیچ کس نباشد!! که تو بسیار بخشنده اى ! پس ما باد را مسخّر او ساختیم... و شیاطین را...
رهبری تو سخنرانی نیمه شعبانشون مردم رو خیلی جدی دعوت کردند به دستگیری از فقراء مخصوصا در این ایام کرونایی که خانوادههای بسیاری آسیب دیده اند و مخصوصا که ماه رمضانم پیش روست...
انتظار فرج، هم مراد فرج نهایی است که ظهور حضرت است، هم فرج بعدالشّدّة استبرقا میره
منازل ومعابر میشن قبرستانی سوت و کور
از نور ماه وستارگانم که پشت ابرها موندن خبری نیست...
شمع روشن میکنی
صدایی از بیرون میاد
در رو باز میکنی چیزی دیده نمیشه، اما میبینی همون نور ضعیف از درب باز شده منزل به بیرون افتاده.
در حالی که اگه اولین باری باشه که با این صحنه روبرو میشی، شاید انتظار میداشتی تاریکی غلیظ و غالب بیرون به داخل خونه میافتاد!!!
و این یعنی تاریکی چیزی جز نبود روشنائی و نور در اون مکان نیست.
ومژدهای ست که در جنگ بین نور و تاریکی پیروزی قطعی با نور خواهد بود -ولو ضعیف تربن نور باشه و ولو غلیظ ترین تاریکی در مقابلش-
پس اینقدر از تاریکی دنیا هراس نداشته باشیم و از روشن کردن شمعهای کوچک دریغ نورزیم!
با همه این احوال مطمئنیم بالاخره شب خواهد گذشت و فردا خورشید عالمتاب خواهد دمید.
یه تصویری دیدم از مسلمونای کشمیر در حال نماز جماعت
چنان شانهها رو به هم چسبانده بودند که اگه کسی حواسش به رکوع و سجودش نبود جمع ناخواسته اونو با خودش میبرد
هیچ جا همچین صحنهای رو ندیده بودم
کاملا میشد گفت صف تشکیل شده از افراد مختلف تبدیل شده بود به یه فرد واحد با کلی سر و تن و دست و پا!
احساس خیلی قشنگیه و کاملا روحیه بخش
مخصوصا تو جوامعی که مسلمونا در اقلیتند و دشمنان به هر بهانهای متعرضشون میشن
مثل امروز که شاهد یورش یه مشت آدم نژادپرست متعصب به این مسلمانای مظلومیم
دعا کنین زودتر ایشالا روی آسایش ببینن
پروین کجاست که به شعر بکشه جدال مار و زنبور رو ؟!
هر کدوم از شدت نیش خودشون میگفتن و برا هم کری خونی راه انداخته بودن !
زنبور میگفت اونی که از تو جدیه قیافته نه زهرت
مار میگفت تو اما زهرت عین قیافه ت کلا شوخیه و مزاح!
قرار شد برای پایان یافتن بحث، امتحان عملی بذارن...
رهگذری اون اطراف خوابیده بود مار نیشی زد و سریع لابلای بوتهها قایم شد
مرد از شدت نیش از خواب پرید و زنبور رو وزوزکنان در کنار خودش دید
با یه غرولند و فحش وناسزایی که به زنبور داد و اونو چند متری دنبال کرد، نشست و سم مار رو با مکش از بدنش بیرون ریخت و دقایقی بعد مجدد گرفت خوابید!
زنبور در حالی که میخندید گفت حالا دیدی حق با من بود
مار گفت هنو کار تموم نشده... ببینم تو چه میکنی؟
زنبور نیششو در بدن مرد فرو کرد و الفرار... رهگذر بیچاره تا چشمشو باز کرد با مار نهیبی که مقابلش چنبره زده بود روبرو شد!
آنچنان از دیدنش هول کرد که پاشد به فرار کردن و چون زهر زنبور رو نکشیده بود، افتاد به زحمت و دردسر...
اسم: شیخ
فامیل: کرونایی
اشک تو چشاش جمع شده میگه:
حاج آقا! دلم واقعا برا خودش و برنامههاش سوخت ولی چکار کنم که بیش از دو نفر نمیتونم انتخاب کنم فلانی وفلانی هم آدمای خوب و مظلومیبودن...
من اما دلم برا پیرمرد میسوزه که دل ساده ش رو این و اون چطور براحتی برا کسب یه رای به بازی گرفته اند!
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ ۖ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ
(قصص/26)
برنج از شمال آورده بودن واسه فروش...
یکی تو کف دستش ریخت و شروع کرد ورانداز کردن ظاهرش.
یکی از ته دل،هایی کرد و جلو بینیش گرفت!
یکی چند دونه ش رو انداخت تو دهانش و با احتیاط مشغول جویدنشون شد.
نوبت به حاجی رسید گفت:
تا توی دیس نبینم، نظری ندارم!!
تعداد صفحات : 0